داماد

نیما مهندس الکترونیکه و لیسانسش رو سال 89 از دانشگاه آزاد تهران گرفته. نیما بعد از سربازی تو یه شرکت خصوصی مشغول به کار شد نیما عاشق کارشه و حالا تصمیم به ازدواج گرفته.

عروس

نجمه خانم لیسانس پرستاری دارند و از سال 91 مشغول این کار میباشند. عروس خانم از کارش لذت میبره چرا که از بچگی آرزوش کمک به همنوعان خودش بوده و الان به واسطه کارش به آرزوی دوران کودکیش رسیده.

نیما و نجمه با همدیگه تو مسافرت آشنا شدند. اون سال خانواده نیما تصمیم میگیرند که با خانواده یکی از دوستان قدیمی خود که سال ها بود همدیگرو ندیده بودند به مسفرت بروند و یادی از قدیما کنند که همین سفر باعث آشنایی این دو زوج عاشق شد. آقا داماد که مطمئن بود نیمه گمشدشو پیدا کرده تو همون سفر از عروس خانم خواستگاری میکنه و بله رو میگیره و به همین زوذیا عروسیشون برگزار میشه